نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

عاشقانه های مادر و پدر

  نیایش عزيزم بالاخره انتظار به پايان رسيد وقتي امدي همه اشك شوق از چشمانشان جاري و گلخند اميد بر لبانشان نقش بسته بود و دست نيايش به درگاه خداي مهربان بلند كرده بودند و حمد و سپاس خود را نثار درگاهش ميكردند... آري 14 بهمن 1388 {زيباترين روز تقويم زندگيمان} تو آمدي و با آمدنت عشق به زندگي را در وجودمان كاشتي و با نگاه مهربانت زيباترين هديه را به ما دادي . نیایش مهربون من 14 بهمن 1388 ساعت 15:05 در بیمارستان دهخدا قزوین با لطف خدای مهربون و عمل سزارین و بیهوشی عمومی خانم دکتر سوزان ناصری با وزن 3.600 و قد 50 قدم به این دنیا گذاشتی و همه رو بعد از انتظار خوشحال کردی به...
24 مهر 1392

آرزو

صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روز های اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال بچه ها گرم گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشا بود تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده: باز موضوع تازه ای داریم «رزوی شما در آینده» شبنم از روی برگ گل برخاست گفت:« می خواهم آفتاب شوم ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم» دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند گفت:« باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند» غنچه هم گفت:« گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد با نسیم بهار و بلبل باغ گرمِ راز و نیاز خواهم شد» ...
3 مهر 1392
1